سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Whitebridge was a small village, and old people often came and lived there. Some of them had a lot of old furniture, and they often did not want some of it, because they were in a smaller house now, so every Saturday morning they put it out, and other people came and looked at it, and sometimes they took it away because they wanted it

Every Saturday, Mr and Mrs Morton put a very ugly old bear"s head out at the side of their gate, but nobody wanted it. Then last Saturday, they wrote, "I"m very lonely here. Please take me," on a piece of paper and put it near the bear"s head
They went to the town, and came home in the evening
There were now two bears" heads in front of their house, and there was another piece of paper. It said, "I was lonely too
وایت بریج یک روستای کوچک بود، و سالمندان اکثرا می‌آمدند و در آنجا زندگی می‌کردند. بعضی از آن‌ها مقدار زیادی وسایل قدیمی داشتند، و بعضی از آن‌ها را نمی‌خواستند، برای اینکه حالا در خانه‌ی کوچکتری بودند، بنابراین هر شنبه صبح آن وسایل را بیرون می‌گذاشتند، و دیگران می‌آمدند و آن ها را نگاه می‌کردند و بعضی از وقت‌ها اون چیزی را که می‌خواستند برمی‌داشتند.
هر شنبه، آقا و خانم مورتون یک سر خرس (عروسکی) که خیلی زشت بود را در یک طرف دروازه می‌گذاشتند، اما کسی اونو نمی‌خواست. بنابراین شنبه‌ی گذشته، روی یک تکه کاغذ نوشتند «من اینجا خیلی تنها هستم. لطفاً مرا برگیرید» و آن نزدیک سر خرس گذاشتند.

آن ‌ها به شهر رفتند، و عصر به خانه برگشتند.

حالا دو تا سر خرس (عروسکی) در جلو خانه وجود داشت، و همچنین یک تکه کاغذ دیگه که بر روی نوشته بود، «من هم تن‌ها بودم»
ارسالی از طرف عمر بهمنی





تاریخ : چهارشنبه 89/2/29 | 5:26 عصر | نویسنده : شاهی | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • موز فان