سفارش تبلیغ
صبا ویژن

A cowboy rode into town and stopped at a saloon for a drink. Unfortunately, the locals always had a habit of picking on strangers. When he finished his drink, he found his horse had been stolenHe went back into the bar, handily flipped his gun into the air, caught it above his head without even looking and fired a shot into the ceiling. “Which one of you sidewinders stole my horse?!?!? ” he yelled with surprising forcefulness. No one answered. “Alright, I’m gonna have another beer, and if my horse ain’t back outside by the time I finish, I’m gonna do what I done in Texas! And I don’t like to have to do what I done in Texas! “. Some of the locals shifted restlessly. The man, true to his word, had another beer, walked outside, and his horse had been returned to the post. He saddled up and started to ride out of town. The bartender wandered out of the bar and asked, “Say partner, before you go… what happened in Texas?” The cowboy turned back and said, “I had to walk home






تاریخ : دوشنبه 96/12/28 | 7:20 عصر | نویسنده : شاهی | نظرات ()

جوجه اردک زشت

داستان جوجه اردک زشت را به زبان انگلیسی و با روایت آقای ملوین هیز گوش بدهید.

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستیتکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

این داستان را میتوانید در اپلیکیشن اندرویدی زبانشناس (پکیج داستان های کودکانه)، به همراه امکانات جانبی بسیار خوب آن بخوانید.

=================

فایل صوتی داستان:

دانلود فایل صوتی

متن انگلیسی فایل صوتی فوق در انتهای همین نوشته قرار دارد.

فایل ویدئویی داستان:

 

ترجمه فارسی داستان:

جوجه اردک زشت

اردکِ مادر در مزرعه ای زندگی می کرد.

در لانه اش پنج تخم کوچک و یک تخم بزرگ داشت.

یک روز، پنج تخم کوچک شروع به ترک خوردن کردند. ترق، ترق، ترق!

پنج جوجه اردک کوچولوی زرد و زیبا از آنها بیرون آمدند.

بعد تخم بزرگ شروع به ترک خوردن کرد. تلق، تلق، تلق!

جوجه اردک بزرگ زشتی از آن بیرون آمد.

اردکِ مادر با خودش فکر کرد: «عجیبه.»

هیچ کس دوست نداشت با او بازی کند.

خواهر و برادرهایش به او می گفتند «از اینجا برو.»

«تو زشتی!»

جوجه اردک زشت غمگین بود. پس رفت تا دوستان جدیدی پیدا کند.

گوسفندگفت: «از اینجا برو!»

گاوگفت: «از اینجا برو!»

اسب گفت: «از اینجا برو!»

هیچ کس نمی خواست با او دوست شود.

کم کم هوا سرد شد.

برف شروع به باریدن کرد.

جوجه اردک زشت انباری خالی پیدا کرد و آنجا ماند. سردش شده بود و غمگین و تنها بود.

سپس بهار از راه رسید.

جوجه اردک زشت از انبار بیرون رفت و به برکه برگشت.

خیلی تشنه بود و منقار خود را در آب فرو برد.

او پرنده ای زیبا و سفید بود!

او گفت: «وای! اون کیه؟»

پرنده سفید زیبای دیگری گفت: «اون تویی.»

«من؟ ولی من که یه جوجه اردک زشتم.»

«دیگه نیستی. تو هم مثل من یه قوی زیبا هستی.»

دوست داری با من دوست بشی؟»

او لبخندی زد و گفت: «آره.»

همه حیوانات دیگر آنها را که تا همیشه با هم دوست ماندند، در حال پرواز و دور شدن از آنجا تماشا کردند.

اشتراک در بخش داستان

نکته‌ی مهم:

با ثبت‌نام در خبرنامه‌ی ایمیلی زیر، هروقت داستان جدیدی به وبسایت زبانشناس اضافه شد، از طریق ایمیل به شما اطلاع‌رسانی می‌شود.

متن انگلیسی داستان:

The ugly duckling

Mummy Duck lived on a farm. In her nest, she had five little eggs and one big egg. One day, the five little eggs started to crack. Tap, tap, tap! Five pretty, yellow baby ducklings came out.

Then the big egg started to crack. Bang, bang, bang! One big, ugly duckling came out. ‘That’s strange,’ thought Mummy Duck.

Nobody wanted to play with him. ‘Go away,’ said his brothers and sisters. ‘You’re ugly!’

The ugly duckling was sad. So he went to find some new friends.

‘Go away!’ said the pig. ‘Go away!’ said the sheep. ‘Go away!’ said the cow. ‘Go away!’ said the horse.

No one wanted to be his friend. It started to get cold. It started to snow! The ugly duckling found an empty barn and lived there. He was cold, sad and alone.

Then spring came. The ugly duckling left the barn and went back to the pond.

He was very thirsty and put his beak into the water. He saw a beautiful, white bird! ‘Wow!’ he said. ‘Who’s that?’

‘It’s you,’ said another beautiful, white bird.

‘Me? But I’m an ugly duckling.’

‘Not any more. You’re a beautiful swan, like me. Do you want to be my friend?’

‘Yes,’ he smiled.

All the other animals watched as the two swans flew away, friends forever.






تاریخ : دوشنبه 96/12/28 | 7:17 عصر | نویسنده : شاهی | نظرات ()

To run with the hare and hunt with the hounds

یکی به میخ و یکی به نعل زدن


To carry coals to Newcastle

زیره به کرمان بردن


To go with the stream

همرنگ جماعت شدن


To move heaven and Earth

آسمان را به زمین دوختن


Physician, heal thyself

کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی


ضرب المثل انگلیسیTo milk the ram

آب در هاون سائیدن


Spare the rod and spoil the child

کسی که بچه خود را نزند روزی به سینه خود خواهد زد


The shoemaker"s wife goes the worst shod

کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد


Half a loaf is better than no bread

کاچی به از هیچ چیز است


When in Rome, do as the Romans do

خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو


To get out of bed on the wrong side

از دنده چپ برخاستن


There is honour among thieves

سگ سگ را نمی خورد






تاریخ : دوشنبه 96/12/28 | 7:14 عصر | نویسنده : شاهی | نظرات ()

 

بهترین ها در محور ایفای نقش در داوری مرحله منطقه

به منظور حمایت و تشویق مربیان و دانش اموزان عزیزی که در محور ایفای نقش در مرحله منطقه خوب درخشیده اند توصیه  می گردد مدیران به نحو شایسته ای از ایشان قدر دانی کنند.

ردیف

نام و نام خانوادگی

آموزشگاه

بهترین در بازی گری و اجرا

1. یگانه میرزایی

2. آیسان فلاحی

3. نازنین ذوالفقاری

زکیه

بهترین در سناریو

و داستان

1. اسما میرکی

2. هستی کرم ویسه

3. تینا مرادی

حاج محمدرضا فرهادی

بهترین در Accuracy

1. ژینا رستمی

2. پرژین کیلک

3. اسرا سعادت

نامدار مرادی

بهترین در fluency

1. سحر رحیمی

2. تینا زارعی

3. ژینا حمیدی

مستوره کردستانی

بهترین در Pronunciation

1. مانی معز اردلان

2. کاوان بهرامی فر

3. آرش وکیلی

امام شافعی

بهترین مربی

مسعود محمدی

حافظ 1






تاریخ : دوشنبه 96/12/28 | 7:12 عصر | نویسنده : شاهی | نظرات ()






تاریخ : یکشنبه 96/2/10 | 10:10 عصر | نویسنده : شاهی | نظرات ()






تاریخ : یکشنبه 96/2/10 | 10:8 عصر | نویسنده : شاهی | نظرات ()






تاریخ : سه شنبه 94/10/29 | 5:26 عصر | نویسنده : شاهی | نظرات ()

English Story

One of Harry"s feet was bigger than the other. “I can never find boots and shoes for my feet,” he said to his friend Dick.

“Why don"t you go to a shoemaker?” Dick said. “A good one can make you the right shoes.”

“I"ve never been to a shoemaker,” Harry said. “Aren"t they very expensive?”

“No,” Dick said, “some of them aren"t. There"s a good one in our village, and he"s quite cheap. Here"s his address.” He wrote something on a piece of paper and gave it to Harry.

Harry went to the shoemaker in Dick"s village a few days later, and the shoemaker made him some shoes.

Harry went to the shop again a week later and looked at the shoes. Then he said to the shoemaker angrily, “You"re a silly man! I said, “Make one shoe bigger than the other,” but you"ve made one smaller than the other!”

یکی از پاهای هری از آن یکی بزرگتر بود. او به یکی از دوستانش بنام دیک گفت : من اصلا نمی توانم کفشی با پوتینی اندازه پایم پیدا کنم.

 دیک گفت : چرا پیش یک کفش‌دوز نمی‌روی؟ یک کفش دوز خوب کفشی اندازه پاهایت می دوزد.

هری گفت : من تا به حال به کفش دوز مراجعه نکرده‌ام. خیلی گران نمی گیرد؟

دیک گفت : نه. بعضی از آنها گران نمی گیرند. یک کفش دوز خوب و نسبتا ارزان در روستای ما هست. این هم آدرس اوست. دیک یک چیزهایی روی کاغذ نوشت و به هری داد. چند روز بعد هری به کفش دوزی روستای دیک رفت و کفشی برای او دوخت.

هفته بعد هری دوباره به مغازه رفت و به کفشهایش نگاه کرد. بعد با عصبانیت به کفش دوز گفت : تو احمقی! من گفتم : کفشی بدوز که یک لنگه‌اش بزرگتر از دیگری باشد اما تو یکی را کوچکتر از دیگری دوختی.






تاریخ : شنبه 94/10/19 | 8:36 عصر | نویسنده : شاهی | نظرات ()






تاریخ : سه شنبه 94/10/15 | 10:54 صبح | نویسنده : شاهی | نظرات ()






تاریخ : سه شنبه 94/10/15 | 10:54 صبح | نویسنده : شاهی | نظرات ()
   1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • موز فان